واکسن 18 ماهگی
بالاخره روزی که از چند روز قبل استرسشو داشتم رسید سه شنبه صبح ساعت9 از خواب بیدارت کردم وقرار شد با بابایی ببریمت بهداشت و واکسنتو بزنیم . خوشبختانه خیلی هم سرحال بودی ورسیدیم و اولش اصلا گریه نکردی البته بابا محکم نگه ات داشته بود و من که اصلا طاقت نمی آوردم نگات کنم ولی وقتی واکسن دومی رو به پات زدن گریه وزاری کردی مامان قربونت بره که این همه درد کشیدی و وقتی تموم شد گذاشتیمت زمین وخودت راه رفتی البته لنگان لنگان، کاش اون موقع ازت فیلم میگرفتم آخه خیلی با مزه شده بودی الهی فدات بشم که بهونه نیاوردی و گریه و زاری نکردی. خلاصه بابا از اونجا رفت سر کارش ما هم رفتیم خونه مامانی اینا از اونجا هم رفتیم پارک تا شما یه خورده ...
نویسنده :
مهناز
11:48